تجربه بانوی موفق و کارآفرین ایرانی در کانادا
میترا افسری
کارآفرین ایرانی در کانادا
سوالات گفتگو
درباره خودت بیشتر برامون بگو.
زمانی که از ایران برای Skill Worker اقدام کردی، نیــاز به مدرک زبان داشتی؟
در کانادا از همون ابتدا کار خودت رو راه انداختی؟
چه مراحلی گذروندی و چه مدارکی رو ارائه کردی تا با عنوان Skill Worker به کانادا بری؟
وکیل مهاجرتی در این مدت چطور پرونده رو پیگیری می کرد ؟
برای دو فرزندت در طی فرآیند انجام کارهای مهاجرت چه کارهایی انجام دادی؟
درباره کسب و کارت و مراحل قانونی راه اندازیش بیشتر برامون توضیح می دی؟
آیا برای ثبت شرکت در اونجا از وکیل استفاده کردی؟
برای کارت باز هم احساس نیاز کردی که به مقاطع بالاتر ادامه تحصیل بدی؟
وضعیت درآمد در رشته ای که کار می کنی چطور هست؟
دولت کانادا برای کسب و کار مهاجرین چه تسهیلاتی قائل میشه؟
در کانادا مالیات کسب و کارها به چه صورت هست؟
دربـاره بیمــه کسب و کارتون برامـون توضیـح بدیــن.
آیا کانـادایی نبودن شما، تابحال در کـار براتون مشکلـی ایجـاد کـرده؟
راه اندازی کسب و کار در ایران و کانادا چه تفاوت هایی داشت؟
برای استخــدام یک نیـرو در کارتون، چه آیتـم هایی براتـون مهم هست؟
در پایان چه توصیه ای برای کسایی دارید که می خوان مثل شما به هدفشون برسن؟
پرسش ها و پاسخ ها
همراهان همیشگی تراست سلام. من مهسا هستم. به نمایندگی از خودم و همهی اعضای تیم مهاجرتی تراست بهتان خوشآمد میگویم. امروز قرار است یک گفتوگوی ویژه و استثنایی با یک خانم بسیار موفق داشته باشیم که نهتنها در مسیر تحصیلی پیشرفت داشته است، بلکه توانسته در کشور کانادا یک کسبوکار برای خودش راه بیندازد. مطمئنم مسیری که طی کرده است، میتواند الگوی خیلی از ماها باشد که شاید رؤیای داشتن یک کسبوکار شخصی در کشور کانادا را داشته باشیم. همراه ما باشید. میتراجان سلام.
سلام. من خدمت شما مهسا جان و تمام دوستانتان کسانی که این فیلم را میبینند و همراه شما هستند سلام میگویم. خوشوقتم.
ممنونم. خیلی ازت متشکرم که وقتت را در اختیار ما گذاشتی و میخواهی تجربهی ارزشمندت را با ما شیر کنی. کمی بیشتر از خودت برایمان میگویی؟
من، از متولدیام بگویم؟
از هر جایی که خودت دوست داری، عزیزم.
من متولد ۱۳۵۷ هستم و تقریباً انقلابی، بهمنماه. تحصیلاتم را در ایران انجام دادم، لیسانس فیزیک از دانشگاه آزاد تهران مرکز گرفتم و بعد آن شروع کردم باز هم ادامهی تحصیل دادم. در دانشگاه تهران اینتریور دیزاین خواندم و بعد از اینتریور دیزاین، دقیقاً همان زمانی شد که ازدواج هم کردم. من و همسرم تصمیم گرفتیم بیایم کانادا زندگی کنیم. در آنجا، در ایران هم من کاری که انجام میدادم این بود که همان کار اینتریور دیزاین خودم را ادامه میدادم و کار ساختمان و شن ساختمان را انجام میدادم و همراه با داییام کار میکردم. چون داییام هم در ایران انبوهساز هستند. بعد از آن، ما ازطریق اسکیل ورکر وارد کانادا شدیم. پروسهی کار ما چهار سال طول کشید و بعد از چهار سال وارد کانادا شدیم. سال ۲۰۱۴ من وارد کانادا شدم. تا حدودی زبان بلد بودم؛ ولی وقتی وارد این کشور میشوی، با لهجههای مختلف زبان آشنا میشوی. لهجههایی که باعث میشود شما سکوت کنی. من سکوت کردم. سکوت خیلی سنگینی هم برایم بود. در کل، به شما بگویم، چون کلاس زبان اینجا میرفتم و در کلاسهای زبان ولکام سنتر شرکت میکردم. اینجا یک مؤسسهای بهنام ولکام سنتر هست که افرادی که وارد کانادا میشوند میتوانند مستقیم بروند داخل این محوطه و آنها برایشان کلاس میگذارند.
میتراجان، عزیزم، میان کلامت، یعنی شما وقتی از ایران برای اسکیل ورکر اقدام کردی، نیازی به ارائهی مدرک زبان نداشتید.
چرا. امتحان آیلتس دادم.
امتحان آیلتس دادی، آن نمرهی مطلوب را کسب کردی، ولی وقتی رفتی آنجا نتوانستی در عمل از زبان استفاده کنی؟
وقتی شما وارد کانادا میشوید، در ولکام سنتر از شما یک تست میگیرند. یعنی شما ارزیابی میشوید و تعیین سطح میشوید که شما اجازه دارید که ادامهی تحصیل بدهید، مثلاً کارهای دیگر را انجام بدهید، بتوانید به دانشگاه بروید. این حدود را نشان میدهد. من پاس نکردم. شاید بهخاطر اینکه در قسمت لیسنینگ پاس نکردم. چون با انواع و اقسام لهجهها در اینجا آشنا میشوید، از اندونزی گرفته، هندی گرفته، پاکستانی گرفته، مکزیکی گرفته و انواع و اقسام بهقول این کشور معروف هفتاد ملیت دارد.
استرس محیط هم بهش اضافه میشود. واقعاً سخت است.
خیلی سخت میشود. من بعد از شش ماه و نیم وارد کالج شدم. بعد در کالج شروع کردم پروگرام جیای را گذراندم، یعنی جنرال انگلیش. آن مدرک را در عرض هشت ماه گذراندم و گرفتم و برای پروگرام اصلی اقدام کردم. پروگرام اصلیای که من رفتم، سیویل انجنیرینگ بود. یعنی به ایرانی میشود مهندس عمران. چون این رشتهای بود که خیلی دوستش داشتم و دوست داشتم ادامه بدهم. در ایران خب برایم مهیا نشد که این رشته را بخوانم. وارد این کشور شدم، برایم مهیا شد و شروع کردم به خواندن این درس.
میتراجان، از ابتدا که رفتی، شما شروع به کار نکردی؟ در این تایمی که میگویی، جایی کار نمیکردی؟
من اینجا بههیچعنوان برای کسی کار نکردم. کسانی که مثلاً میگویند که وقتی به اینجا میآیند، میروند در فروشگاهها میایستند یا جاهای مختلف میایستند کار میکنند، جنرال جاب، من انجام ندادم. نه.
آمدی، به کالج رفتی، شروع به تحصیل کردی.
اصلاً نمیتوانستم برای کسی کار کنم. این کار را نکردم. دوست داشتم همیشه برای خودم کار کنم و کار خودم را داشته باشم.
چقدر عالی.
زمانی که دانشجو هم بودم، شروع کردم به کار کردن. هم درس میخواندم و هم کارم را انجام میدادم. در این مدت موفق شدم یک شرکتی برای خودم، کمپانیای، باز کنم و آن کاری را که دوست داشتم ادامه بدهم.
بسیار عالی. حالا برای اینکه بینندههای ما کمی بیشتر با جزئیات این روند آشنا شوند، کمی عقبتر بیاییم، به ایران برگردیم. شما ازطریق اسکیل ورکر رفتید. بهمان میگویی چه مراحلی را طی کردید؟ چه مدارکی را ارائه دادید تا توانستید این مرحله را پاس کنید؟
بله. ازطریق اسکیل ورکر، شما اولین اقدامی که میکنید مشاوره با وکیل است با کسانی که کار ایمیگریشن انجام میدهند. من سراغشان رفتم و انجام دادم.
پس وکیل مهاجرتی نیاز است.
بله. وکیل مهاجرتی. آنها به ما راهنمایی کردند که چه کارهایی باید انجام بدهیم. یک تست آیلتس بود که باید داده میشد و بعد از آن مدارک تحصیلیمان و مدارک کارمان و اینکه ما چقدر درآمد داریم. یعنی ازنظر مالی هم ارزیابی شدیم که چقدر در ایران درآمد داریم، چه سرمایهای داریم و طبق آنها این پروسهی ما جلو رفت.
آن موقع که شما اقدام کردید، یادت هست سرمایهای که مدنظرشان بود چقدر بود؟
تا پانصدهزار دلار ما ارائه دادیم.
باید ارائه میدادید که پانصدهزار دلار تمکن مالی دارید.
بله
برای هردویتان، هم شما و هم همسرتان؟
بله
درست است. خب بعد چه شد؟
به ما گفتند در حدود یک سال و نیم کار ما اکی میشود و ما میرویم. یک سال از این جریان گذشت و در موقع یک سالی که تمام شد، به ما اطلاع دادند که پروندهی ما ریجکت شده است؛ چون رشتهای که همسر من کار میکرد انرژی اتمی بود، هستهای اتمی بود و ما آن را ارائه ندادیم. چون دو تا مدرک داشت؛ یک مهندسی شیمی از آمریکا داشت و یکی هم مهندسی هستهای اتمی از دانشگاه صنعتی شریف. ما آن را ارائه ندادیم، گفتیم شاید مشکلی ایجاد بشود. آنها هم به ما گیر دادند که در آن مدت پس چه کار میکردید. چون تمام سالها و سالهایی که کار میکنید، درس میخوانید، هرچیزی انجام میدهید، اینها واضح همه را میخواهند و باید شفافسازی کنید و ما مجبور شدیم بالأخره این را ارائه بدهیم و دوباره پروندهمان را به جریان بیندازیم. پروندهی ما چهار سال طول کشید.
در این مدت وکیل مهاجرتیتان پرونده را پیگیری میکرد دیگر، درست است؟
بله. من جا دارد از آن خانم خیلی تشکر کنم. نمیدانم اسمشان را ببرید یا نه.
فکر کنم اسمشان را نبرید بهتر است.
بله. ولی ازش تشکر میکنم. چون تا آخرین لحظه ما را ساپورت کردند. در آخرین لحظه کمکمان کردند و ما توانستیم و کارمان اوکی شد. یک ماه مانده بود که مدیکال ما باطل شود، از آنکارا با من در منزل تماس گرفتند و گفتند: «یک ماه فرصت دارید که وارد خاک کانادا شوید و اگر نمیتوانید، میتوانید مثلاً به وکیلتان بگویید ایمیل بزنند و عقب بیندازید، شش ماه عقب بیاندازید.» و من بهشان گفتم: «نه. من میتوانم.» گفت: «مطمئنی؟» گفتم: «بله. مطمئنم.»
آن موقع همسرتان هم همراه شما در ایران بودند دیگر، درست است؟
بله. دقیقاً همان روزی که به ما این را گفتند، من پاسپورتمان را برای ویزا به آنکارا پست کردم و ویزا گرفتم. البته این را هم بهتان بگویم که شما بدانید، من دو پسر هم دارم.
خدا حفظشان کند.
مرسی. ممنون. اپلای کردیم و ویزایمان را گرفتیم. یک هفته به آمدنم به کانادا مانده بود که بر اثر فشار کاری و فشاری که روی من بود مریض شدم. مریضی یعنی آبلهمرغان گرفتم. با آن مریضی و تب بالایی که داشتم وارد خاک کانادا شدم. بهم گفتند که اگر بفهمند ممکن است که تو را قرنطینه کنند. خیلی استرسم بیشتر شده بود.
با چه دشواریهایی...
من یک ماه دقیقاً فرصت داشتم و روز آخر، ساعت هشتونیم شب من وارد خاک کانادا شدم. اگر دوازده شب، بهقول سیندرلا، دوازده شب میشد دوازده و یک دقیقه، ویزای من باطل شده بود.
خدا را شکر که بالأخره تلاشهایتان نتیجه داد.
کانادا آمدنم راحت نبود و خیلی برایش سعی و تلاش کردم. راضیام از اینکه وارد این کشور شدم، از اینکه توانستم در آن کاری که دوست دارم، رشتهای که دوست دارم، موفق باشم، چون در ایران نمیشد. شما خودتان یک زن هستید، میدانید در ایران اجازه نمیدهند. خیلی مسائل پیش میآید که اجازه نمیدهند که آدم مسیرش را برود.
میتراجان حالا قبل از اینکه سراغ اینکه چندوچون کسبوکارت در کانادا برویم، چون گفتی دوتا پسر هم داشتی، این را هم ازت بپرسم که برای آنها چه اقدام خاصی انجام دادی؟ و آیا دانشآموز بودند؟ آیا برای اینکه مدرسه بروند، قبل از اینکه وارد کانادا شدید، کاری انجام دادید؟ آن هم برایمان میگویی؟
آن موقع یکی از پسران من سهساله بود و یکی هم پنجساله، که وارد خاک کانادا شدیم.
مدرسه نمیرفتند.
نه. ولی در ایران مهدکودک، همان کیندرگاردن، که میرفتند اینترنشنال بود. یعنی فقط زبان انگلیسی به آنها آموزش داده میشد. از در مدرسه که بچهها را تحویل میدادیم، اینها فقط زبان انگلیسی آموزش میدیدند، تا زمانی که برمیگشتند و به خانه میآمدند.
چقدر جالب.
چون میدانستم که وقتی وارد این کشور میشوند، یکخرده برایشان سخت میشود اگر بخواهند فقط فارسی بلد باشند و نیاز دارند که زبانشان جلو برود، یعنی زبان بلد باشند. وقتی هم که به اینجا آمدیم، قاعدتاً آنها هم سکوت کردند. یعنی من هیچوقت باورم نمیشد با اینکه زبانشان خوب بود و قشنگ صحبت میکردند، اینجا در حدود سه ماه سکوت کردند.
استرس محیط باعث شده بود که نتوانند ارتباط برقرار کنند.
سکوت کردند و در آن سه ماه فقط تنها کاری که میکردند این بود که فیلم نگاه میکردند. فقط فیلمهای زبان انگلیسی، کارتونهای زبان انگلیسی، تمام مدت کارتونهای زبان انگلیسی نگاه میکردند و الآن میشود بهتان بگویم که ازنظر زبان بینظیرند. لهجهای که دارند جوری است که واقعاً انگار همینجا بهدنیا آمدهاند.
بسیار عالی. خدا برای شما حفظشان کند. میتراجان ما تا آن جایی پیش رفتیم که شما به کانادا آمدی و زبانت اکی شد به کالج رفتی و بعد حالا بعد از کالج، یعنی برای دانشگاه، در رشتهی مهندسی عمران اقدام کردی؛ درست است؟
بله درست است.
خب بعدش چه شد؟
بعدش در حدود یک سالی که من درس سیویل را خواندم، به یک کمپانی رفتم که کار کانسترکشن انجام میدادند و فقط بهشان گفتم که من میخواهم بالای سر کارهایتان بایستم و ببینم که چه کاری انجام میدهید. قبول کردند و من بهعنوان اینکه نظارت داشته باشم روی کارهایشان، سر کارهایشان میایستادم. یک هفته من این کار را انجام دادم، بعد از یک هفته از آن کمپانی بیرون آمدم و رفتم کمپانی خودم را باز کردم.
این زمان مدرکت را گرفته بودی، یا نه، هنوز دانشجو بودی؟
دانشجو بودم.
هنوز دانشجو بودی. خب بهمان میگویی که چطور توانستی ازلحاظ قانونی این کار را بکنی؟ چندوچونش چطور بود؟
اینجا شرکت و کمپانی بهثبت رساندن خیلی راحت است. هیچ دردسری ندارد. شما میتوانید پیش یک اکانتینگ، یک حسابدار، بروید و اطلاعاتتان را بدهید و بگویید که میخواهید چه کمپانیای باز کنید. دو نوع کمپانی داریم؛ کمپانی شخصی داریم و کمپانیای که کورپریشن است، یعنی سهامدار میگیرند.
مشارکتی
بله. من توصیه میکنم هر کسی میخواهد این کار را بکند، سهامداری، آن نوع کورپریشن را بگیرد، نه شخصی؛ حالا به دلایل خاص خودش.
برای شما هم همین نوع مشارکتی است؟
بله. من دو کمپانی دارم. اولیاش را سال ۲۰۱۷ باز کردم و دومیاش را ۲۰۱۸ باز کردم. در هردو هم کار کانسترکشن انجام میدهم. در یکیشان کار ساختوساز ساختمان و در یکیاش هم کار راهسازی و کارهای بیرون، اوت ساید، یعنی فضاسازی انجام میدهم.
آیا برای ثبت شرکت هم آنجا از وکیل استفاده کردی، یا نه، خودت توانستی کارهایش را انجام دهی؟
نیازی به وکیل ندارد. آنطور که شما فکر میکنید که سخت است، نه، سخت نیست. خیلی راحتتر از آن چیزی است که فکر میکنید. یعنی اگر واقعاً کسی بخواهد، میتواند انجام بدهد. هزینهی یک کورپریشنی که مثلاً شما میآیید باز میکنید، نزدیک ۶۵۰ دلار است که شما پرداخت میکنید و این کمپانی را باز میکنید. بعد از آن، حالا کارهایی که باید شما انجام بدهید، دوست دارید تبلیغات بزنید، وبسایت بزنید، حساب بانکی باز کنید و این کارهایی است که خودتان میتوانید انجام بدهید و نیازی به وکیل نیست. آخر سال فقط باید تکس پر کنید و به دولت تکس بدهید.
درمورد سهامدار که گفتید، یعنی شما از خانوادهی خودت شرکای خودت را انتخاب کردی؟
من زمانی که کمپانی را باز کردم، فقط خودم بود.
آها. فقط خودت بودی.
خودم بودم. بعداً شما میتوانید اضافه کنید. خانواده هم میتوانید داخلش اضافه کنید. یا اینکه نه، همان خودتان باشید هم مشکلی ندارد.
میتراجان، بعداً باز هم در مقاطع بالاتر ادامهی تحصیل دادی؟ یعنی برای کارت احساس نیاز کردی؟
بله. ببینید اینجا هرچه درس میخوانید، باز هم کم است. یعنی من اینطوری هستم. من احساس میکنم هرچه میخوانم باز کم است و بیشتر نیاز است. چون وقتی شما در محیط کار وارد میشوید، در رشتهی کاری خودتان باید اطلاعات کامل داشته باشید و بدانید که چه کاری دارید انجام میدهید. من بهراحتی این اطلاعات را بهدست نیاوردهام. خیلی بابتش سختی کشیدهام. حتی بهتان بگویم که خیلی وقتها خودم پابهپای تمام کسانی که با من کار میکنند کار کردم. خودم طرحش را میریزم. خودم همهی کارهایش را انجام میدهم و در ساختش هم خودم میایستم و کار میکنم و میسازم. درس خواندن را بله، ادامه دادم. سیویلم را که خواندم، بعد از یک مدت، یک سالی باز وقفه افتاد. چون آن موقع داشتم کار میکردم و سرم خیلی شلوغ بود. بعد از آن شروع کردم رشتهی آرتکیتکچر را ادامه دادم، یعنی مهندسی معمار. چون اینجا مهندس عمران میشود استراکچر، کسی که ساخت را از پی بلد است که بداند که چه اتفاقی میافتد و چجوری نقشهکشی بکند و بخواهد بسازد و بعد از آن خب یک مهندس معمار لازم دارد، بهخاطر اینکه باید طراحی کند. من فکر کنم بعد از اینکه این را تمام کردم، باید بروم مدیریت پروژه بخوانم.
یا اینکه خودت تصمیم بگیری در هر ساختمانی که میسازی یک مدت ساکن شوی و استفادهکننده هم باشی، میتراجان.
جالب است که من به جای اینکه از او شروع کنم به آخر، از آخر شروع کردهام و آمدهام به اول.
بهرحال، الآن در ساختوساز جامعالعلوم هستی، این واقعاً فوقالعاده است.
خدا را شکر، بله. یعنی خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که توانستم، حالا نمیگوییم موفق، ولی موفق شدم.
بله، موفق؛ ازنظر ما شما یک بانوی بسیار موفق هستی. میتراجان در همین فیلدی که شما کار میکنی، وضعیت درآمد چطور است؟
در کار کانستراکشن، در کار ساختوساز، درآمد خیلی عالی است. یعنی یکی از بهترین کارها و پردرآمدترین کارها در کانادا ساختوساز است. بهنظر من اولین شغل پردرآمد در کانادا کار بیلدری است و بعدش دیگر در کار وکالت پزشکی میرود و بعد حالا رشتههای پایینترش مثل اکانتینگ است.
میتراجان تسهیلات دولتی در این زمینه چطور است؟ دولت چه تسهیلانی به کسی که میخواهد بیاید شرکت را ثبت کند ارائه میدهد؟ آیا بومی نبودن، دامستیک نبودن، در این تسهیلات تأثیر میگذارد؟
برای شرکت تشکیلدادن دولت حمایتی نمیکند، که شما بگویید مثلاً پولی به شما میدهد.
یعنی برای وامی، چیزی نمیشود اقدام کرد؟
شما زمانی میتوانید برای این کار اقدام کنید که دو سال از تأسیس کمپانیتان گذشته باشد. دو سال کمپانی کار کرده باشد و تکس داده باشد و درآمد را نشان بدهد. در آن صورت است که شما بعد از دو سال میتوانید اقدام کنید و وام بگیرید.
یعنی یک بیلان مشخص مالی باید در طول دو سال ارائه بدهید تا بهتان تسهیلاتی ارائه بدهند؛ درست است؟
بله
بعد مالیات که خودتان گفتید، آن چطور است؟
اینجا تکس سیزدهدرصد است.
سیزدهدرصد بهازای هر پروژه؟
نه بهازای پروژه، بهازای آن هزینههایی که شما در کارتان نشان میدهید. اینجا اکثراً، واقعیت را بهتان بگویم، خیلیها با کش و پول نقد کار میکنند؛ چون تکس را کمتر نشان میدهد. تکس اینجا خیلی وحشتناک است. خیلی وحشتناک است و باید داده شود. شما هر پروژهای که میگیرید، اگر مبلغ هر پروژهتان حالا مثل بگیرید ۱۰۰ هزار باشد، سیزدهدرصد تکسش است که باید به دولت برگردانید؛ WSIV هم دارد. WSIV کمپانیتان را که پرداخت بکنید هم درصدی دارد که پنجدرصد است.
برای بینندگان ما، شاید چون ندانند، میگویید میتراجان که WSIV چیست؟
WSIV یک نوع بیمهی کار است، بیمهی کمپانی است. شما طی آن مدتی که پروژهای را میگیرید، آن پروژه را ثبت میکنید، مبلغ آن پروژه را ثبت میکنید و تعداد کارگرهایی که برایتان کار میکنند، تعداد ایمپلوییهایی که برایتان کار میکنند. که اگر خدای نکرده در محیط کار اتفاقی بیفتد، بیمهی آن که بهش میگویند WSIV پرداخت میکند. چون اینجا بیمه برای درمان خیلی زیاد است. یعنی اگر شما بیمهی هلسی دارید، مشکل ندارد. بیمهای است که هر کسی بیمهی عادی خودش را دارد، یعنی پولی برای بیمه پرداخت نمیکند. ولی در محیط کار فرق میکند. اگر در محیط کار اتفاقی برای کسی بیفتد، دولت هزینهی آن را قبول نمیکند و باید کمپانی قبول کند و کمپانی آن هزینه را پرداخت کند. هزینههای آن خیلی زیاد است و مجبور هستید خب WSIV بگیرید، که آن بیمه بتواند کاورش کند. اگر خدای نکرده، اتفاقی سر کار بیفتد، WSIV بتواند آن پول را پرداخت کند و کمکی به شما بشود.
میتراجان، در این مدت هیچوقت احساس کردی که شما چون دامستیک نیستی، مقداری با کارفرماهایت مشکل داشته باشی یا سختتر از کسانی که دامستیک هستند بتوانی مشتری جذب کنی؟
نه. من این مشکل را نداشتم. فقط شاید بهخاطر اینکه سعی کردم که مثل خودشان رفتار کنم. البته من کارگر مثلاً کانادایی داشتم که سرخپوست بوده و وقتی بهش مثلاً گفتم باید این کار را انجام بدهی، جلوی رویم ایستاده و گفته من حرف تو را گوش نمیدهم چون تو یک زنی، مجبور شدم بیرونش کنم. حالا که گفتم یک زنم و از من داری پول میگیری و میگویی یک زنم، پس از اینجا برو بیرون. من یک اخلاق خیلی بدی دارم، همه هم من را میشناسند. در محیط کارم خیلی بداخلاقم، در عین حال که میگویم و میخندم. ولی اگر کاری خراب شود یا اتفاقی بیفتد، خیلی بداخلاق میشوم و مجبورشان میکنم که دوباره از اول بسازند.
چرا اخلاق بد؟ این نشان میدهد که شما به کیفیت کارت اهمیت میدهی و شاید همین رمز موفقیتت بوده است.
شاید. ولی به من میگویند: «خدا نکند که ما گیر میتراخانم بیفتیم، چون اگر بیفتیم، دیگر آن روز روز ما نیست.» میگویم، در محیط کار مثلاً با بچهها میگویم و میخندم، ولی اگر اشتباهی بکنند، واقعاً دیگر آن روی من را هم میبینند که خیلی بد است.
یک صحبتی خودت داشتی میکردی ابتدا، که گفتی شاید اینکه آدم بخواهد کسبوکار خودش را داشته باشد، آن هم در رشتههای مهندسی و بیزینس در ایران، گفتی شاید برای خانمها سختتر باشد. ولی آنجا انگار کمی راحتتر بوده است. ایدهی خودت درمورد تجربهای که داشتی برایمان میگویی؟ چون شما هم در ایران بودی، هم بهرحال رفتی آنجا کار کردی؟
ببینید، اینجا محیطش اینگونه است که راه برای خانمها خیلی باز است. خانمها میتوانند خودشان را نشان بدهند، میتوانند در کارشان موفق باشند. برابری بین زن و مرد را اینجا میبینید. حتی شاید خیلی بیشتر خانمها درصد بالاتری داشته باشند. من همیشه میگویم که خانمها در کانادا خیلی برتر از آقایاناند، خیلی برتر و خیلی موفقتر. چون خیلی سعی و تلاش میکنند برای اینکه خودشان را نشان بدهند و چون میخواهند خودشان را مطرح کنند و نشان بدهند خیلی کار میکنند، خیلی زحمت میکشند. جا دارد واقعاً از خانمهایی که اینجا کار میکنند قدردانی شود. در محیط ایران، متأسفانه چون مردسالاری است، نمیگذارند. یعنی هر کاری که میکنید، باز آخرش میگویند که مثلاً تو خانمی نمیتوانی، کار مردانه را نمیتوانی. یکی از چیزهایی که باعث شد من اینجا موفق شاید بشوم، این است که کار مردانه را جلو بردم. یعنی در شاخهای رفتم که فقط مختص آقایان است و اولین زن در این کار شدم. یعنی این را میتوانم بگویم که در کانادا جزء اولین خانمهایی بودم که کار استاک را انجام داد، نمای ساختمان و کار فضاسازی بیرون. چون خانمها فقط میتوانند طراحی کنند. حتی اینجا هم مثلاً خانمهایشان فقط طراحی میکنند و خیلی در کار سنگین و کارهای مردانه نمیآیند. ولی من در کار مردانه آمدم و نشان دادم که یک زن میتواند کار مردانه را هم انجام بدهد و میتواند موفق شود و برای همین است که مشتریها هم بیشتر جذب شدند. مشتری خارجی را بیشتر جذب کردم. در کار خیلی اتفاقات میافتد، شما شاید فقط در کارهایی که من میگذارم، فقط عکسش را میبینید، مراحل آن را نمیبینید که چه اتفاقاتی میافتد. یک روز مثلاً من در کارم باکتم را گذاشتم پیش کارگرهایی که داشتند کار میکردند. بهشان گفتم اینجا را برای من، برای پله، آماده کن، وقتی من برمیگردم باید اینجا نه تا پله زده شود. زمین هم گلی بود. یعنی زمینی بود که هرچه پایتان را تویش میگذاشتید، در گل فرو میرفتید. یک زمین خیلی بدی برای کار داشت. من بهدنبال متریال رفتم، که متریال تهیه کنم. وقتی میخواستم برگردم، به من زنگ زدند و گفتند: «اصلاً غصه نخور. استرس نداشته باش. این ماشین کار نمیکند، روشن نمیشود.» گفتم: «چرا؟» گفتند: «نمیدانیم.» گفتم: «اوکی. همینطور دست بهش نزنید، ولش کنید تا فردا که من میآیم.» اینها بیشتر به ماشین گاز داده بودند و ماشین بیشتر فرو رفته بود. شبش با مشتریام سر قیمت و بحثهای مالی، چون پیش میآید با مشتری، خیلی پیش میآید، داشتم باهاش صحبت میکردم و بحث میکردم، وسط عصبانیت من، یک عکس برای من فرستاد و گفت: «ببین، این را برایت میفرستم استرست دهبرابر شود، حالش را ببر.» من فقط دیدم که این ماشین نصفش درون گل رفته است. برایش خنده و LOL زدم و گفت: «فردا میبینمت.» ساعت شش صبح، من با بچههایی که باهام کار میکردند سر کار بودم و این ساعت هفتونیم صبح آمد و برگشت به من یک نگاهی کرد و گفت: «موفق باشی.» گفتم: «ممنون.» او دوربین داشت و تمام خانهاش را از محیط کارش نگاه میکرد. ساعت یازده صبح دید که این ماشین از گل درآمده، زمین صاف شده، لول شده، کوبیده شده و آماده برای اینترلاک. ساعت چهار بعدازظهر آمد و به من گفت: “Wonderful” یعنی تو یک زن فوقالعادهای هستی که من دیدم. رمز پولی که برای من واریز میکرد، میگذاشت «این یک زن نمونه است.» بچههایی هم که با من کار میکردند خودشان میگفتند که ما نمیدانیم تو چه کار میکنی، چجوری اینها را انجام میدهی، که مثلاً میتوانی محیط را جمع کنی. خدا را شکر، توانستم.
شاید عشق و علاقه به کارت باعث میشود که بتوانی انقدر موفق باشی، چون کاری را که انجام میدهی خیلی دوست داری و ازش لذت میبری.
کاری را که انجام میدهم دوست دارم و هدف دارم. بهنظر من آدم اگر هدف داشته باشد، به همهچیز میرسد. من هدف دارم. برای خودم هدف گذاشتم و برای هدفم زمان گذاشتم و پیش خودم گفتم که باید به این هدفت برسی و تلاش کنی. روزهایی بوده که من ساعت پنج صبح از خانه بیرون زدهام و دوازده شب به خانه آمدهام. هر روز این مسائل و این کار بوده است. اینطور نبود که شما فکر کنید که مثلاً ژیگولی میروی و ژیگولی برمیگردی. نه. خیلی ژیگولی رفتم و وقتی برگشتم خاک و گل بودم.
خب رفت مهمتر است میتراجان.
ولی کارم را دوست دارم. هنوز هم کارم را دوست دارم و عشق میورزم. از اینکه میتوانم یک محیط زیبا را درست کنم و یک ساختمان روی یک زمین ساده، یک ساختمان زیبا بسازم، یک محیط زیبا بسازم و آدمها لذت ببرند، لذت میبرم.
میتراجان نیروی ایرانی هم داشتی یا الآن داری؟
بله
میدانی چرا میپرسم؟ چون شاید خیلی از بچهها هم این رشتههای مرتبط را داشته باشند و دغدغهی کار را داشته باشند. میخواهم ببینم شما، بهعنوان یک کارفرما و یک رئیس ایرانی که آنجا در این فیلد کار میکنی، اگر بخواهی یک نیرویی را جذب کنی چه آیتمهایی برایت مهم است؟
چیزی که برای من مهم است این است که کاربلد باشند. خیلی برایم مهم است. البته اکثراً با محیط اینجا آشنا نیستند. شما وقتی وارد این کشور میشوید، متریالی که استفاده نمیشود با ایران زمین تا آسمان فرق دارد. ساختمانسازیشان فرق دارد. شما هرچه در ایران راجعبه ساختمانسازی خواندی با اینجا متفاوت است. خیلی فرق میکند. زمین تا آسمان این یک رشته خیلی فرق دارد. حسابداری شاید فرق نداشته باشد. در پزشکی همه مثل هماند. میدانید، آنجا درس میخوانی، اینجا هم تقریباً همان است و هیچ فرقی ندارد. ولی ساختوساز خیلی فرق دارد و مجبور میشوی که اینجا یاد بگیری و بلد باشی. من افرادی را داشتم که از ایران وارد این کشور شدند و با من کار کردند، از بیس بهشان یاد دادم و الآن برای خودشان کانتراکتورهای خیلی بزرگی شدند. کسانی شدند که برای خودشان کمپانی زدند و دارند کار میکنند و موفق هم هستند.
پس شاید بیشتر از آن مدرک تحصیلی، پشتکار آن فرد، انگیزهاش و کاربلد بودنش برایت مهم باشد؛ درست است؟
بله. اینکه کاربلد باشد. مدرک برای من مهم نیست. چون اینجا افرادی هستند که حتی دکترا دارند و دارند برای من کار میکنند، افرادی هستند که دارند در پروژههای پزشکی شرکت میکنند، انجام میدهند، با من در کار کانسترکشن کار کردهاند. میتوانم بگویم تقریباً ۹۹درصد کسانی که با من کار کردهاند، تحصیلکردهاند و همه هم بالای فوقلیسانس هستند.
کاناداییها خوشحساب هستند میتراجان؟
کاناداییها خوشحساب هستند و میتوانم بهتان بگویم بهترین مشتریها هستند.
از چه نظر؟
از این نظر که برایشان زمان خیلی مهم است و اینکه در کار مسئولیتپذیر باشید خیلی برایشان مهم است و ارزش قائلند. وقتی این دو تا کار را انجام میدهید، پولشان را راحت پرداخت میکنند. در کار اذیتت نمیکنند و حتی کمکت هم میکنند. ولی متأسفانه قشر آسیایی نه.
همهجا خوب و بد دارد. میتراجان من همهی سؤالهایی را که دوستان از ما خواسته بودند که بپرسیم، پرسیدم. اگر که خودت حرفی، سخنی داری، بهرحال شما یک بانوی موفق، یک مادر موفق آنجا هستی، شاید بتوانیم بگوییم یک کارآفرین موفق در کانادا هستی، برای دوستان ما که شاید هنوز خیلی با شما فاصله دارند، اما رؤیایشان این است و هدفشان این است که یک روزی به جایگاه شما برسند، نصیحت یا توصیهای، هر چیزی که خودتان دلتان میخواهد بگویید. ما شنوندهایم.
تنها توصیهی من به آدمها این است که اگر میخواهند موفق شوند، هدفشان را دنبال کنند و دنبال این نباشند که اطرافیان یا آدمهای دیگر بخواهند اینها را به موفقیت برسانند. من بهعنوان یک زن، زنی که وقتی وارد این کشور شدم، بهتان بگویم، تقریباً یک سال نشده بود، جدا شدم و با دو بچه و تنهایی زندگیام را تا الآن چرخاندم. خدا را هم شکر میکنم که بهعنوان یک زن موفق در این کشور شناخته شدم و شاید، نمیدانم چطور بگویم، تنها چیزی که مشوق من بود هدفم بود و عشق به کارم. چقدر خوب بود که بیست سال پیش میآمدم. توصیه میکنم به آدمها، به آنهایی که جوانتر هستند، اگر قرار است بیایند، زودتر برای آمدنشان اقدام کنند. چون اینجا کشوری است که بهشان اجازه میدهد رشد کنند و پیشرفت کنند. میتوانند به رؤیاهایشان برسند، به هر چیزی که دلشان میخواهد برسند، فقط با پشتکارشان با تلاششان. میگویم، اگر که بیست سال پیش آمده بودم، الآن خیلی جلوتر بودم. الآن نزدیک شش سال و نیم است که وارد این کشور شدم. خیلی دیر جنبیدم.
باز هم شما در شش سال اینهمه پیشرفت داشتی. مطمئنم در سالهای آینده واقعاً به جاهای بسیار برجستهای میرسی.
خیلی دیر جنبیدم. ولی اگر بیست سال پیش آمده بودم، خیلی موفقتر بودم. الآن احساس نمیکنم موفقم. هنوز آن موفقیتی که دلم میخواهد بهدست نیاوردهام.
بهدست میآورید. مطمئن باشید.
من چون اتفاقاتی در زندگیام پیش آمد و یکسری کارهایم عقب افتاد. ولی در عین حال، سعی و تلاشم را کردهام و امیدوارم که به آن هدفی که دلم میخواهد برسم.
مطمئنم که میرسید.
برای همه آرزو میکنم که این اتفاق برایشان بیفتد.
امیدواریم. من واقعاً بهعنوان عضوی از جامعهی زنان ایران، عجیب به شما افتخار میکنم و واقعاً بابت اینهمه پشتکار، اینهمه روحیهی عالیای که دارید، واقعاً بابت موفقیتت بهت تبریک میگویم میتراجان.
شما لطف دارید. مرسی. تنها چیزی که من به دوستان شما میخواهم بگویم این است که فقط در قالب کتاب نباشید. اگر میخواهید که به اینطرف بیاید، این طرف دنبال این نیستند که شما فقط یک مشت لغت بلد باشید. نه، کار یاد بگیرید تا بتوانید اینجا برای خودتان بیزینس راه بیاندازید تا بتوانید مستقل کار کنید. آنوقت میبینید که چقدر موفق میشوید. افرادی در این کشور بودهاند که الآن بهترین بیزینس را دارند. مثلاً آرایشگرهای ما هستند، بهتریناند که دارند کار میکنند. چون در ایران یک آموزشی دیدهاند و اینجا آمدهاند و موفق شدهاند؛ آشپزها هم همینطور. یعنی برای این طرف کاربلد باشید. این طرف فقط نیروی کاربلد میخواهد. نیرویی میخواهد که بهقول معروف آچاربهدست باشد تا بتواند در زندگیاش موفق باشد. اگر که میخواهید به رؤیاتان برسید.
امیدوارم همهی دوستان به رؤیایشان برسند.
اینجا ایرانیان اکثراً سراغ خانمها بهدنبال ریل استیتی میروند، یعنی خریدوفروش خانه، که برایشان راحتترین کار است و آقایان هم دنبال همیناند. آنها هم بیشتر دنبال ریل استیتی، خریدوفروش ساختمان هستند. ولی پردرآمدترین کار را اگر میخواهید، باید کاربلد باشید. یک هنر در ایران یاد بگیرید و بعد وارد این کشور بشوید. آن باعث میشود در زندگیتان موفق شوید.
بسیار عالی. امیدوارم همهی بینندههای ما، مثل شما، به آن درجه از موفقیت که دلشان میخواهد برسند. خیلی ممنونم ازت میتراجان. واقعاً لذت بردیم.
ببخشید، اگر اطلاعات خوبی بهتان ندادم.
خیلی خوب بود. عالی بود. مطمئناً بینندههای ما خیلی لذت بردند و خیلی استفاده کردند. از دیدن چنین بانوی موفق ایرانی در کانادا خیلی کیفور شدیم و مطمئنم که خبرهای موفقیت را باز هم همهمان میشنویم. ممنونم ازت که وقتت را در اختیار ما گذاشتی. خیلی ممنون. خوشحال شدم. خدانگهدار.
مرسی خانم. خداحافظ.
سایر گفتگوها
آرمان بنارویی
تجربیـات پذیـرش کارشنـاسی ارشد در کـانـادا
مهدی
تجربـه تحصیل و کار در کانادا
آرش زرگر
تجربه تحصیل مهندسی مکانیک در کانادا
شمیم رئیسی
تجربه اپلای تحصیلی کانادا در دوران کرونا
آرش عسگری
تجربه پذیرش تحصیلی کانادا
سعیده بیگدلو
تجربه فرصت مطالعاتی در کانادا
امین
تجربه تحصیل مهنــدسی بــرق در کانــادا
میلاد
تجربیـات تحصیل در دانشگاه یورک کـانـادا
میترا افسری
تجربه بانوی موفق و کارآفرین ایرانی در کانادا
حسین ایزدی
تجربه تحصیـل مهنـدسی نفت در کانـادا
مبینا مبارکی
تجربه تحصیل در دانشگاه یو بی سی کانادا
ملیکه احقاقی
تجربه تحصیل دیتا ساینس در کانــادا
زهرا
تجربه تحصیل روانشناسی در کانــادا
مهدی هوشمندی
تجربه تحصیل نوروسایـنس در کانـادا
مژده مهدی زاده
تجربه تحصیل فارماکولوژی در کانــادا
حمید تالی
تجربه تحصیل مهندسی شیمی در کانــادا
نرگس حیدری
تجربه تحصیل در دانشگاه واترلو
شادی
تجربه تحصیل در دانشگاه مک مستر
محمدرضا زمانی
تجربه تحصیل در دانشگاه ویکتوریا
علی برجیان
تجربه تحصیل رشته حقوق در کانادا
سولا اکبریه
تجربه تحصیل MBA در کانادا
علیرضا صبوخی
تجربه تحصیل در دانشگاه کنکوردیا
حمید
تجربه کار کارگردانی انیمیشن در کانادا
رضا
تجربه تحصیل در دانشگاه کانادا وست
لیلی قاضی زاده
تجربه تحصیل مهندسی پزشکی در کانادا
امیررضا عظیمی
تجربه تحصیل در دانشگاه ای تی اس مونترال
فرزاد نیکزاد
تجربه تحصیل پرستاری در کانادا
محمود