تجربه تحصیل روانشناسی در کانــادا
زهرا
دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی در دانشگاه یورک ویل کانادا
سوالات گفتگو
بیشتر از خودت برامـون بـگو.
برای گرفتـن پذیـرش تحصیـلی چه رونـدی رو طـی کردی؟
چـی شـد کـه از مهنـدسی شیـمی به رشـته روانـشناسی رسیدی؟
درآمدتون در مهندسی شیمی چقدر بود؟
فرآیـند پیـدا کـردن کـار در کانـادا رو چطوری طی کردی؟
دربـاره پذیـرش مشـروطی که در ابتـدای تحصیـل داشتی و دانشگـاهی که درس خونـدید توضیـح بدیـد.
درباره ی دوره ی کـارآموزی دانشگـاه بیشتر برامون میگی؟
بـرای انجـام کارهای داوطلبـانه در روانشنـاسی نیـاز بـه مدرک داشتـی؟
آیـا برای شمـا کـه از قبـل در کانـادا بـودی مـدرک زبـان نیـاز بـود؟
در کانـادا مشکـلی از نـظر تفـاوت زبـانی و فرهنـگی در محیـط کـار روانشنـاسی داشتـی؟
تصمیـمت برای ادامـه مسیـر روانشنـاسی چـی هست؟
شرایط زندگی، هـزینه هـا در شـهر کـلگری چـطور هست؟
آیـا درآمـدها در کانـادا، جواب گـوی هـزینـه ها هست؟
پرداخـت مالیـات از درآمـد چـطور هست؟
اگـر نکتـه ی دیـگه ای هست کـه کمک میکنـه مخاطبای ما با رشتـه شما و بازار کارش بیشتـر آشنا بشن، بفرمایید.
پرسش ها و پاسخ ها
دوستان خوبم، سلام. خیلی خوشحالم که یکبار دیگر با یک گفتوگوی دیگر در خدمت شما هستیم و ازتان ممنونم که این بار هم بیننده و شنوندهی مایید. من مهسا، با همکاری بچههای تیم تراست، تلاش کردهایم تا امروز یک گفتگوی خیلی متفاوت را برایتان ترتیب بدهیم. خیلی از شما از ما سؤال کرده بودید که اگر بخواهیم از رشتههای علوم مهندسی به رشتههای علوم انسانی تغییر رشته دهیم و در کانادا تحصیل کنیم، شرایط به چه شکلی است، اگر بخواهیم در این رشتهها کار کنیم. امروز یک گفتوگو با یک دوست خوب ترتیب دادهایم که بچههایی که چنین تصمیمی برای آیندهشان دارند میتوانند جواب خیلی از سؤالهایشان را در گفتوگوی امروز ما بگیرند. توصیه میکنم بچههای روانشناسی حتماً ما را دنبال کنند. چون این دوست عزیزمان، علاوه بر رشتهی مهندسی در کانادا، در رشتهی روانشناسی هم تحصیلکرده است و الآن در این حوزه فعالیت میکند. همراه ما باشید. زهرا جان سلام.
سلام، مهسا جان. ممنونم. لطف داری.
خیلی ازت ممنونم که دعوت ما را قبول کردی و خواستی که تجربهی بسیار ارزشمندت را با ما شریک شوی. ممنون میشوم کمی بیشتر از خودت برای ما بگویی.
خیلی ممنون. مرسی. من هم میخواهم اول به همه سلام کنم. اسمم زهراست. در شهر ارومیه متولد شدم. همانجا درسخواندهام و بعد به تهران رفتم و در دانشگاه تهران مهندسی شیمی خواندم. تقریباً همزمانی که لیسانسم را گرفتم به کانادا آمدم و ادامهی تحصیلم را اینجا دادم. فوقلیسانسم را در مهندسی شیمی گرفتم. بعد شروع به کار کردم. نزدیک شش-هفت سال کار کردم. در سازمان نظاممهندسی اینجا ثبتنام کردم و بعد از چند سالی تصمیم به تغییر رشته گرفتم. چهار سال پیش فوقلیسانس روانشناسی را شروع کردم. چند ماه قبل هم فارغالتحصیل شدم. شهر کلگری کانادا هم زندگی میکنم.
بسیار عالی. بابت این رزومهی تحصیلی عالی و این موفقیت واقعاً بهت تبریک میگویم.
لطف داری.
کمی عقبتر بیاییم. اول به ایران برگردیم، وقتیکه شما لیسانست را گرفتی و خواستی که برای مهندسی شیمی بروی. طبیعتاً مهاجرت تحصیلی داشتی دیگر؛ درست است؟
نه. من مهاجرت معمولی داشتم؛ یعنی بهعنوان پی آر به کانادا آمدم. ولی پذیرش هم داشتم.
پذیرشت را بعدازاینکه به کانادا آمدی گرفتی یا از ایران اقدام کردی؟
بعدازاینکه به کانادا آمدم، گرفتم.
بهمان میگویی که چه روندی را طی کردی تا دوستانمان هم آگاهی پیدا کنند؟
بله. البته راستش خیلی سال پیش بود، تقریباً سال ۲۰۰۷. سیزده-چهارده سال پیش بود. ولی خب ما باید آن موقع امتحان تافل میدادیم. تافلم را در ایران دادم و البته گفتم اینجا پذیرش گرفتم، ولی درواقع از ایران شروع کرده بودم. از ایران با دانشگاه کلگری در تماس بودم و پذیرش اولیه را بعدازاینکه ثبتنام کردم گرفتم. بعدازاینکه به کانادا آمدم، چون دانشکدهی مهندسی شیمی کلگری به این صورت است که حتماً باید با یک استادی پذیرش داشته باشید، با چند استاد صحبت کردم تا از یکی پذیرش بگیرم. ولی خیلی پروسهها با ایمیل هم انجام میشد.
زهرا جان چه شد که از یک جایی به بعد تصمیم گرفتی تغییر رشته بدهی؟ که از مهندسی بروی وارد حوزهی علوم انسانی و روانشناسی شوی؟
خیلی سؤال خوبی است. خیلیها هم این سؤال را از من میپرسند. آن موقعی هم که من این تصمیم را گرفتم، خیلیها سعی کردند که جلوی من را بگیرند. به خاطر اینکه خب میگفتند تو در این رشته موفق هستی، رشته را دوست داری، مشغول کاری، این چهکاری است که میخواهی تصمیم بگیری تغییر رشته بدهی. چند عامل مختلف باعث شد. یکیاش علاقهی شخصی خودم به اینکه در کاری که روزانه انجام میدهم با آدمها بهصورت مستقیم در ارتباط باشم. کار مهندس شیمی را خیلی دوست داشتم. خیلی ازش لذت میبردم. ولی همهاش داشتم احساس میکردم که من دارم یکسری بیلیونرها را بیلیونرتر میکنم. تأثیر مستقیم روی زندگی آدمها بهصورت یکبهیک ندارم. به همین خاطر، همزمان با کارم، این رشته را شروع کردم که درسش را بخوانم و بعد از یک سال دیدم که باید درواقع انتخاب کنم که کدام سمت میخواهم بروم. میخواهم رشتهی روانشناسی را ادامه بدهم یا رشتهی مهندسی را؟ رشتهی مهندسی را خیلی دوست داشتم. به یکسری جاهایی که میخواستم، به آن جاها رسیده بودم. به همین خاطر، گفتم که وقتیکه امکانش هست، چراکه نه؟ این یکی رشته را، روانشناسی را، ادامه بدهم و ببینم که اینجا به کجاها میتوانم برسم.
درست است. پس شما بعداز اینکه کارشناسی ارشدت را در مهندسی شیمی گرفتی، در کانادا شروع به کار کردی؛ درست است؟
بله. در رشتهی مهندسی شروع به کار کردم و کارم کاملاً هم مربوط به رشتهی تحصیلیام بود.
بله. ممنون میشوم که بهمان بگویی که فرایند پیدا کردن کار برایت چطور بود. کجا و در کدام شهر مشغول به کار شدی؟
اینجا فرایند کار پیدا کردن، درست است که باید رزومه و یک عالمه ایمیل بفرستی، ولی یک قضیهی دیگری هست بهنام نتورکینگ؛ یعنی باید با بقیهی آدمها ارتباطات داشته باشی. برای من کار پیدا کردن از رفتن به ورکشاپهایی که کمپانیهای مختلف در آن کسی را میفرستند و آنجا درواقع ما با کمپانیهای مختلف آشنا میشویم. در چند تا از این ورکشاپها شرکت کردم و با مدیر منابع انسانی کمپانیای که در آن بودم توش آشنا شدم و بهصورت مستقیم رفتم باهاشان صحبت کردم و خودم را معرفی کردم و بهشان گفتم که من خیلی دوست دارم که در کمپانی شما باشم. خبری نشد تا من در یک ورکشاپ دیگری دوباره همین خانم را دیدم. دوباره جلو رفتم و باهاشان خوشوبش کردم و گفتم که من فلانی هستم. مطمئن بودم که یادشان نمیآید، ولی جوری برخورد کردم که انگار ایشان من را میشناسند و بازهم هیچ اتفاقی نیفتاد. دفعهی سوم در یک کنفرانسی بود که من ایشان را دیدم، دوباره این دفعه ایشان من را یادشان آمد. بعد من را برای مصاحبه دعوت کرد و استخدام شدم. حالا درست است که با طول و تفصیل گفتم. منظورم بیشتر این بود که علاوه بر فرستادن رزومه از طریق اینترنت و ایمیلی، آشنا شدن با آدمها بهصورت رودررو و درست کردن آن نتورک هم خیلی در پیدا کردن کار کمک میکند.
قطعاً پیگیریات هم خیلی تأثیرگذار بوده است. خیلی پیگیرانه و مجدانه تلاش کردی.
بله. درست است و ایشان تنها کس نبودند. مثلاً من از اینترنت پیدا میکردم، شمارهی تلفن مثلاً هاسکینگ را، زنگ میزدم هاسکینگ، میگفتم: «من میخواهم با منیجر صحبت کنم.» میگفتند: «شما که هستید؟» میگفتم: «من فلانی هستم، دوست دارم با منیجر صحبت کنم.» شاید از صد تماسم، یکسریها وصل میکردند و یکسریها میگفتند: «وقت قبلی دارید؟» میگفتم: «نه.» میگفتند: «منیجر شما را میشناسد؟» میگفتم: «نه ولی من دوست دارم باهاشان صحبت کنم.» یکسریها جواب میدادند و کمک میکردند. این ارتباط برقرار کردن مستقیم را نشان دادن و علاقه برای اینکه من دوست دارم در کمپانی شما کارکنم، به نظر من خیلی کمککننده بود.
از کیفیت محیط کار آنجا برایمان میگویی؟
میدانید، سؤالی است که خیلی بستگی به محل کار دارد. یکسری محل کارها محیطی است که اینجا بیشتر میگویند که وایتتر است و خود کاناداییها بیشترند. ولی هرجایی که من بودم، اغلب آنجا ولکام بودم. من و امثال من را و بهتر است بگویم مهاجرها را آنجا پذیرفته بودند. خیلی رفتارها خوب و مناسب بود. مگر بهجایی میرسیدیم که مشکلی پیش میآمد، مثلاً کار کم میشد و چنین چیزهایی پیش میآمد. آن موقع یکمقدار خودشان را بیشتر در نظر میگرفتند. ولی با توجه به نوع برخورد خود آن شخص بود که کیفیت محل کار و نوع برخورد با شخص مشخص میشود. من چون روحیهی انطباقپذیری دارم و سعی میکنم با آنجایی که هستم خودم را هم تطبیق بدهم، هم در کنار این تطبیق دادن ارزشهای خودم را حفظ کنم. این تطبیق دادن به این شکل نیست که ارزشهای خودم را هم زیر پا بگذارم. به نظرم میآید که محل کارها مناسب و ولکامنیگ بود. ببخشید بعضی از کلمات را دقیقاً نمیدانم فارسیاش را چه بگویم.
اشکالی ندارد. درآمد چطور بود؟ برای بچههایی که ممکن است مهندس شیمی باشند و مخاطب ما باشند و بخواهند که همین رشته و حرفه را در کانادا ادامه بدهند، آینده را آنجا، ازلحاظ درآمد و پیدا کردن شغل، چطور میبینی؟
در رنج حقوقهای بالاست، اگر کسی بتواند در رشتههای مهندسی کار پیدا کند. استان به استان فرق میکند، چون هزینههای استانها هم فرق میکند و درواقع مقدار درآمدی هم که دریافت میکنید هم فرق میکند. به همین خاطر، من نمیتوانم یک عدد بگویم، مثلاً بگویم سالانه پنجاههزار دلار بود. فرق میکند. کاملاً متفاوت است. ولی کسی که با این رشتهی مهندسی میآید و میتواند کار پیدا کند، درواقع زندگی خیلی خوبی میتواند برای خودش درست کند، فقط یک «ولی» دارد. آنهم این است که اطمینان به ادامهی کار در همان رشته خیلی کم است؛ یعنی با اینور و آنور شدن اقتصاد، بهراحتی کمپانیها میتوانند ، اینجا از کلمهی لیآف استفاده میکنند کارمندها را بیرون کنند. در همهی رشتهها، تقریباً غیر از دانشگاه، ثبات کاری اینقدر زیاد نیست.
شما خودت هم تجربهی عوض کردن محیط کار را داشتی؟
بله. برای خود من هم پیش آمد؛ و انتخابی نبود که خودم بخواهم کارم را عوض کنم. پروژهمان کنسل شد. به فاصلهی چند هفته بعد از کنسل شدن پروژه، مدیر کمپانی من را خواست و گفت که از هفتهی آینده دیگر نمیتوانیم شما را داشته باشیم. این خودش یک ضربهی بزرگی میشود، چون آدم با توجه به آن درآمد برنامهریزی زندگی را میکند و بعدش تقریباً نه ماه طول کشید تا من کار بعدیام را پیدا کنم.
کار بعدیتان را از طریق مراجعهی مستقیم به دیتای کاری پیدا کردید؟ میشود در مورد آن هم توضیح دهید.
بله. کار بعدیام همینی بود که برایتان توضیح دادم چطور پیدا کردم. کار قبلیام را از طریق ایمیل نگاری با دوستانی که در همان کمپانی کار میکردند و از طریق آنها رزومهام را به منیجر داده بودم. همچنین تلفنی باهاشان تماس گرفتم که کار قبلیام را پیداکرده بودم.
خب رسیدی به آنجا که مهندسی شیمی را کمکم تصمیم گرفتی کنار بگذاری و یک خانم روانشناس شوی. از اینجا برایمان میگویی؟
همانطور که گفتم، بعد از مدتی به خودم آمدم که درست است که من این رشته را دوست دارم، بسیار ذهن را برانگیخته میکند، کار ذهنی است و واقعاً علاقه دارم؛ ولی از طرفی آن هدف من را که در زندگی آدمها تأثیر بگذارم، درواقع ارضا نمیکند. ازآنجا بود که کتاب خواندن را بیشتر شروع کردم. بعد از یکی دو سال مطالعه، یک دانشگاه آنلاین پیدا کردم و توانستم پذیرش مشروط بگیرم. وقتیکه پذیرش مشروطم را گرفتم، از کار مهندسی شیمیام بیرون نیامدم. ترجیح دادم بمانم، چون هنوز نمیدانستم که چه چیزی پیشرو دارم. درواقع زندگی مهندسی خیلی برایم آشناتر بود. میدانستم. همهی اطرافیانم مهندسی بودند. به همان خاطر، همزمان ادامه دادم. تقریباً بعد از یک سال، دیدم نه دیگر، واقعاً سنگین است. هرکدامشان دیمندهای خیلی زیادی برای خودشان دارند. ازآنجا تصمیم گرفتم که به سمت روانشناسی برگردم. وقتیکه بهصورت فولتایم روی روانشناسی آمدم، برای اینکه ببینم آیا در محیط کار هم راحت خواهم بود، شروع کردم به انجام دادن کارهای داوطلبانه در جاهای مختلف. یکیشان اسمشان دیسترس سنتر بود. این یک خط تلفنی است که هرکس که در بحران به سر میبرد، گاهی بهصورت خودکشی، گاهی برای بحرانهای مختلف، زنگ میزند. مایی که آنجا پشت خط هستیم، سعی میکنیم به آن افراد کمک کنیم؛ یعنی یک جورایی مثل اورژانس بهداشت روانی.
اورژانس اجتماعی.
اورژانس اجتماعی، دقیقاً. آنجا یکحالتی بود که آدم با کیسهای مختلف هم درگیر میشود و آنجا بود که بیشتر به خودم آمدم و فهمیدم که بله واقعاً این آن چیزی است که دوست دارم. درست است که استرس کار از نوع دیگری بیشتر بود. وقتیکه پشت خط تلفن با کسی صحبت میکنی که میبینی که قرصها را خورده و باید از طریقی بتوانی ازش آدرس و شمارهی تلفن بگیری که بتوانی کمک برایش بفرستی. وقتیکه میتوانی بالأخره این کار را انجام بدهی، چه احساس رضایت بیشتری شخصی به من میداد، در مقایسه با اینکه من میرفتم دستگاه پرشروسل طراحی میکردم و خیلی هم پرشروسل خوبی میشد و دیزاین هم میشد و درواقع در پلن هم اجرا میشد. برای من، با روحیهی من، دیدم که این حالت دوم بهتر است. این در قطعی کردن این تصمیمم کمک کرد. دیدم که بله من واقعاً دوست دارم این یکی مسیر را ادامه بدهم.
زهرا جان، بین صحبتت گفتی: «پذیرش مشروط گرفتم.» درست است؟ اول اینکه ممنون میشوم ازت اگر دانشگاهت را به ما معرفی کنی، چون ممکن است هدف برخی از بینندههای ما هم باشد؛ و اینکه بهمان میگویی منظورت از پذیرش مشروط چیست؟
بله. من چون محل کار بودم و نمیخواستم کارم را رها کنم، دانشگاه یورکویل یونیورسیتی یک برنامهی Master of arts in counseling psychology داشت. درواقع برنامهی فوقلیسانس در مشاورهی روانشناسی، روانشناسی مشاوره، نمیدانم.
روانشناسی، گرایش مشاوره.
بله. روانشناسی، گرایش مشاوره. آفرین. شما بهتر میدانید. زنگ زدم و بهشان گفتم که من لیسانس علوم انسانی ندارم و آنجا بود که به من گفتند که اگر شما هفت واحد اول را نمرهی بیپلاس، یعنی نمرهی بالای هفتاد بگیری، آنوقت است که برای ادامهی پروگرام پذیرش میشوید. آن هفت واحد اول مثل واحدهای پیشنیازی بودند که برای من در نظر گرفتند. در کنار آن، باید میتوانستم، هم از دانشگاه سابقم، هم از محل کارم، رفرنس ارائه بدهم و یک نامهای که اینها نشان بدهد که من میتوانم این کار را ادامه بدهم و این کار را انجام بدهم. اینها آن چیزهای اصلیای بود که از من خواستند. بعدازاینکه این پذیرش مشروط را گرفتم و توانستم آن کورسها را پاس کنم و توانستم که ادامه بدهم. برای دانشگاه یورک ویل، چون برنامهاش بهصورت آنلاین است تا آنجا که میدانم، از خیلی از جاهای دنیا هم اپلیکت داشتیم و دانشجو داشتیم. همهی برنامه آنلاین است. اصلاً نیازی به رفتن به خود شهرش ندارد. یک سال یا تقریباً هشت ماه آخرش را باید در همان شهری که هستیم کارآموزی داشته باشیم. محل کارآموزیمان را باید دانشگاه تأیید کند. بدون انجام کارآموزی مدرک را به ما نمیدهند. باید نشان دهیم که کار عملی هم داشتهایم. همهی سؤالاتتان را جواب دادم؟
بله عزیزم. در مورد این دورهی کارآموزی میشود بیشتر برایمان بگویید؟ دانشگاه شما را به جایی معرفی کرد، یا خودتان باید پیدا میکردید؟
خودمان باید پیدا میکردیم. دانشگاه کمکمان میکرد. چون من در شهری هستم که شهر بزرگی است، انواع گزینهها برایم وجود داشت، یکمقدار برایم راحتتر بود؛ اما به یکسری از دوستان که در شهرهای کوچکترند که خیلی آپشن ندارد، دانشگاه خیلی کمک کرد. من خودم پیدا کردم و همانجایی هم که میخواستم بروم، قبلش کار داوطلبانه را شروع کردم که درواقع آدمهای آنجا من را بشناسند، وقتیکه به زمان کارآموزی میرسد، راحتتر بتوانم آنجا پذیرش بگیرم؛ یعنی یک سال قبل از کارآموزیام شروع به داوطلبانه کارکردن در آنجا کردم. چون از قبل سرچ کرده بودم و اینجا را پیدا کرده بودمو اسم محلش هم Calgary counseling center بود. جایی بود که از انواع قشرها و از انواع مشکلات برای مشاوره مراجعه میکنند. دوست داشتم که تجربهی جامعی در دوران کارآموزیام داشته باشم. و متأسفانه به دوران کرونا خورد و همهاش آنلاین انجام شد. حالا یا متأسفانه، یا خوشبختانه، تجربهی آنلاین جالبی بود اما مقداری سختترش کرد.
زهرا جان، حالا برای اینکه این کارهای داوطلبانه را انجام دهی، نیاز به ارائهی مدرک نداشتی؟ چون من الآن با ایران که مقایسه میکنم، میدانم که ایران اینطور نیست؛ یعنی اگر در حوزهی روانشناسی بخواهی کار انجام بدهی، بلافاصله ازت مدرک میخواهند و اینکه درست تمامشده باشد و اینها. کانادا به این شکل نیست؟ میتوانید همزمان با تحصیل کار هم انجام بدهید؟
کارهای داوطلبانه یکمقدار متفاوت است. برای شغلی که پول دریافت میکنی، بستگی دارد. بعضی کارها، اگر بخواهی مستقیم با یک بیمار روانی، با کسی که داگنوس شده در تماس باشی، بله مدرک میخواهد. ولی برای یکسری کارهای دیگر که شما کارهای جنبی را انجام میدهید، برای آنها مدرک نمیخواهد. هر نوع کاری در جاب دیسکرپشنش مینویسند که چه میخواهند. آیا مدرک لازم است؟ یکسریهایشان مینویسند که فقط مدرک لیسانس در یکی از حوزههای علوم انسانی برای ما کافی است. برای یکسری کارها، نه حتماً هم باید مدرک داشته باشی، علاوه بر آن، باید با سازمان نظام آن حوزه هم رجیستر شده باشی.
در مورد مدرک زبان چطور؟ چون شما آنجا بودی و پی آر داشتی و مشغول به کار هم بودی، احتمالاً این دانشگاه از شما مدرک زبانی نخواستند؛ درست است؟
از من نخواستند. ولی میدانم چون مدرک قبلیام از یک دانشگاه کانادایی بود، مدرک زبان نخواستند. ولی تا آنجایی که یادم است در اپلیکشین در اینترنشنالها، دقیق یادم نمیآید که آیلتس بود و یا چیز دیگری بود، یک چیزی میخواست. چون خودم لازم نبود که تأمینش کنم، پیگیرش نشدم. ولی مدرک زبان هم میخواستند. بله. مخصوصاً در رشتهای مثل رشتهی روانشناسی، واقعاً زبان یک نیاز اساسی است و قطر کتابهایمان و حجم مطالعهای که باید میکردیم... من خودم ترمهای اول یک دستم کتاب بود، یک دستم دیکشنری. دایرهی لغاتم یکهو در دنیای مهندسی عوض میشود. یکسری لغات ثابت اینجا یکهو یک دایرهی بسیار گستردهای میشود.
اتفاقاً این چیزی بود که در ذهنم بود که ازت سؤال کنم. چون خیلی از دوستان ما که اینجا تحصیلات روانشناسی دارند، میخواهند به آنجا بیایند و در مقطع بالاتر ادامه بدهند. یا نه میخواهند بیایند اینجا کار کنند. خیلی نگرانی دارند و خیلی سؤال برایشان پیش میآید که آیا به خاطر تفاوت فرهنگها و تفاوت زبانی آیا ممکن است که ما در کار دچار مشکل شویم و یا در جذب ما در محیطهای کاری با تردید روبهرو شوند. فکر میکنی این موضوع تأثیر منفی قابلتوجهی دارد؟
راستش فکر میکنم به نگرش خود آن شخص بستگی دارد. چون میتوانیم هم مثبتهایش را نگاه کنیم، هم منفیهایش را. این است که من احساس کنم زبان برای من یک بازدارنده است، بعدش آن وقت بازدارنده میشود. ولی اگر بخواهم که با این مایندست بخواهم جلو بروم که نه من این زبان را میتوانم. چون حداقل در کانادا آدمها خیلی کمک میکنند، وقتی میدانند تو زبانت زبان دیگری است. آرامتر صحبت میکنند، اجازه میدهند تو همصحبتشان را بفهمی. از طرف دیگر، اینکه ما از یک فرهنگ دیگر داریم به اینجا میآییم یک مزیت بزرگی دارد. آن این است که ما یک فرهنگ دیگر را کاملاً دریافت کردهایم درک کردهایم. بهش Multiculturalism میگوییم. چون کانادا کشوری است که انواع فرهنگها در آن هست و آدمهایی که مراجعه میکنند فرهنگهای مختلف دارند. وقتی من فرهنگ کاملاً متفاوتی را زندگی کردهام، درکم خیلی متفاوتتر است. درنتیجه، آدمهایی را که از فرهنگهای دیگر میآیند با نگرش دیگری درک میکنم. این درواقع یک نگاه مثبت بود. از طرف دیگر، چون انواع آدمها اینجا هستند، وقتی من برای کاری اپلای میکنم، دانستن یک زبان دیگر یک پوئن مثبت خیلی بزرگ است. من در جایی که کار میکردم، چون فارسی بلد بودم، تنها مشاور فارسیزبان آنجا بودم. هرکسی که میآمد که مشاور فارسیزبان میخواست، هیچکس دیگر را نداشتند. همه باید به سراغ من میآمدند، چون من آن زبان را بلد بودم. درنتیجه، این یک پوئن مثبت میشود.
درست است. واقعاً به نکتهی خیلی خوبی اشاره کردی. زهرا جان تصمیمت برای ادامهی این راه زیبایی که انتخاب کردی چیست؟ در حال حاضر در کدام حوزه فعالیت میکنی؟ آیا تصمیم داری که برای دکترا ادامهی تحصیل بدهی؟
هرقدر بیشتر وارد عمق این مسیر میشوم، بیشتر دارم لذت میبرم و بیشتر میخواهم که بیشتر بدانم. دقیقاً در همان مرحلهایام که هرقدر میخوانم، میگویم: وای چقدر کم میدانم! به همین خاطر، ادامهی تحصیل صد درصد یکی از چیزهایی است که دوست دارم و یکی از بزرگترین دلایلم انجام دادن ریسرچ در این زمینه است؛ که اگر بتوانم، کمک بیشتری در این زمینه باشم. به خاطر اینکه احساس میکنم سلامت روان چیزی است که کمتر به آن اهمیت میدهیم و با دانستن یکسری نکات کوچک، چقدر میتوانیم تأثیر مثبت بر زندگی خودمان بگذاریم و اطرافیانمان همچنین. به همین خاطر، هم ادامهی تحصیل را در برنامهام دارم و هم آن زمینهای که دارم کار میکنم. ما یک clinical psychology داریم و یک counseling. در clinical psychology با یکسریهایمان که تشخیص بیماری برایمان دادهشده، یک بیماری روانی، حالا بهش میگوییم بیماری روانی، اما اسمش آنجوری است. مثلاً من را پزشک و روانپزشک با anxiety و depression تشخیص داده و منِ روانشناس بالینی به این شخص کمک میکنم. من روانشناس بالینی نخواندهام که در تماس مستقیم با این نوع بیماریهای روانی باشم.
تماس مستقیم ندارید.
بله. تماس مستقیم هم دارم، اما تصمیم به ادامهی کارم در آن زمینه نبود. بیشتر میخواستم در زمینهی سلامت روان کار کنم. چند سال پیش در جامعهی آمریکا یک آمارگیریای انجام دادند که از ده نفر، دو نفر بیماری روانی دارند، دو نفر ازلحاظ روانی در سلامت کامل هستند و از زندگیشان لذت ماکسیمم را میبرند. من دوست داشتم فوکوسم روی آن شش نفر باشد که بیماری روانی ندارند و درعینحال هم از زندگیشان آن لذتی که باید ببرند نمیبرند. آن میشود بخش سلامت روانی. به همین خاطر، من فوکوسم روی آن است و روی برگزاری ورکشاپها، روی اطلاعرسانیهای بیشتر و آموزشهای بیشتر. سؤالتان را جواب دادم یا بیراهه رفتم؟
نه. درست است. درواقع در حال حاضر فرمودی که هم میخواهی در دکترا ادامهی تحصیل بدهی، هم میخواهی در حوزهی سلامت روان کار کنی. در حال حاضر، فکر میکنم خودت بهصورت فریلنسر کار میکنی؛ درست است؟
در حال حاضر، همینطور که فرمودید، خودم بهصورت خصوصی کلاینت میگیرم و تا آنجایی که میتوانم ورکشاپ و اینها برگزار میکنم که درواقع اطلاعات اطرافیانم را بیشتر کنم.
خیلی هم عالی. کمی در مورد زندگی در شهر کلگری بهمان بگو. کیفیت زندگی آنجا چطور است؟ هزینهها و بحث مالیات، حالا چه در حوزهی شغلی، موقعی که کار میکردی، چه در بقیهی حوزهها.
درواقع شد چند سؤال. زندگی در شهر کلگری. من کلگری را دوست دارم. البته شهر سردی است، ولی سرمایش ماندگار نیست. یک فرقی که سرمای کلگری با سرمای جاهای دیگر کانادا میتوانم بگویم دارد این است که یک باد گرمی وسط زمستان میآید که چند روزی هوا گرمتر میشود تا مثبت میرود. من خودم هوای منهای ۴۵ درجه را تجربه کردهام که قشنگ وقتی بیرون میروی، اول دماغ و بعد چشمان آدم یخ میزند. ولی خوبی قضیه این است که اگر امکانات را داشته باشی، کاملاً زندگی جاری است. هیچچیزی تعطیل نمیشود. هزینهی زندگی؛ میتوانم بگویم مثل جاهای دیگر کانادا بعضی چیزها کمی گرانتر است. خب جاهای دیگری کانادا را خیلی نمیدانم. نمیدانم دقیقاً چطوری سؤالتان را جواب بدهم. چون مثل سؤالی میماند که باید جاهای دیگر را هم تجربه کرده باشم که بعد بیایم مقایسه کنم.
منظورم این است که شما آنجا زندگی میکردی و آن بازهای را در نظر بگیر که یک کار مهندسی هم انجام میدادی و یک درآمد ماهیانه هم داشتی. آیا آن درآمد بهراحتی هزینههای زندگی را پوشش میداد؟ و بهعنوان یک دانشجو اگر بخواهی به قضیه نگاه کنی چگونه است؟
الآن متوجه شدم. وقتیکه بهعنوان دانشجو با فاند میآیی، یعنی یک فاندی از دانشگاه میگیری، مسلماً میتوانی که جوری زندگی کنی که هم کارهای تفریحی داشته باشی و هم یک زندگی معمولی خوبی داشته باشی. وقتی سر کار میروی، اگر بتوانی مقداری پول ذخیره کنی، مسلماً میتوانی به فاصلهی یکیدو سال یک خانه بخری و یک زندگی سطح معمولی به بالا برای خودت داشته باشی، با همان کار اولی که پیدا میکنی.
چقدر عالی!
ولی خب مستلزم داشتن کار و یک برنامهریزی است که آدم بتواند یک ذخیرهای داشته باشد. خوشبختانه در کانادا سیستم طوری است که آدم بعدازاینکه کار پیدا کرد، میتواند یک زندگی متوسط رو به بالایی برای خودش درست کند. هم تفریح داشته باشد، هم کار. البته این را هم بگویم که کارش کار کاملاً فشردهی پنج روز نهساعتهی کامل است؛ یعنی آن پنج روز را آدم نه ساعت کامل کار میکند؛ و اغلب آدمها آن دو روز تعطیل را، یک روزش به کارهای خانه و آشپزی میرسند و یک روزش به تفریح میرسد. حجم کار پنج روز نهساعته است.
بحث مالیات چطور است؟ آن موقع که کار میکردی.
ببینید از همان اولی که وارد کانادا شدید، هر سال شما باید فرم مالیاتی پر بکنید، چه درآمد داشته باشید، چه درآمد نداشته باشید. از سالی که شروع میکنید به داشتن درآمد، با توجه به آن چارتهایی که دارند و آن برکِتهایی که دارند، به پول شما مالیات میخورد. یک عددی مثلاً بگویم، مثلاً اگر بین پنجاه تا هفتادهزار تا سالیانه درآمد داشته باشید، نزدیک ۳۰-۳۵ درصدش برای مالیات میرود. خیلی عدد رافنامبری است. خیلی عدد دقیقی نیست، ولی خب تخمینی، این مقدارش برای مالیات میرود. میتوانم بگویم هیچوقت چیزی نبود که مستقیم تحت تأثیر بگذارد. چیزی است که هیچوقت فکرش را نکرده بودم که راجع به مالیات بخواهم تحقیق بکنم. ولی خب، آن درآمدی که داریم، از یک مقداری که بالاتر میرود، مالیات بیشتر و بیشتر میشود. موقع دانشجویی تقریباً مالیات خاصی نمیدهیم. به خاطر اینکه آن نوع درآمد برای مالیات دادن فرق میکند. وقتیکه گرنت دانشگاه است، مالیات شاملش نمیشود.
وقتیکه بهعنوان فریلنسر کار میکنید چطور؟ چون ممکن است که بعضی از دوستان ما تصمیم داشته باشند به آنجا بیایند و به همین شکل کار کنند و چنین تصمیمی دارند. بحث مالیات در این شیوهی کار چطور است؟
وقتیکه self employed هستی، یعنی خودت رئیس خودت هستی، باید یک کمپانی ثبت کنی و حقوقت را زیر آن کمپانی به دولت اعلام کنی که از آن طریق مالیات کارت را پرداخت کنی. ولی خب در آلبرتا تا دههزار دلار درآمد در سال مالیات ندارد. از آن به بعد است که شامل مالیات میشود. دههزار عدد تقریبیای بود. جزئیات این مدلی دارد که اغلب خوب است که با یک اکانتنت، با کسی که کاملاً کار را بلد است، آدم مشاوره داشته باشد. اینطور نیست که من یکهو، بیایم همهی این کارها را خودم بخواهم انجام بدم.
اگر نکتهای هست که خودت دلت میخواهد بگویی، با توجه به اینکه در رشتهی مشاوره هم فعالیت میکنی، اگر سؤالی بوده که باید میپرسیدم که برای شنوندهها و بینندههای ما مفید باشد، ما سراپا گوشیم.
خیلی ممنون. مصاحبهی خیلی خوب بود. من خودم هم از سؤالها لذت بردم. امیدوارم که جوابهام بتواند کمکی کند. حتی به یک نفر هم کمک کند خیلی خوشحال میشوم. فقط یک چیزی که میخواستم اضافه کنم این است که این تصور را نداشته باشید که اگر جایی را که زندگی میکنید عوض کنید، همهچیز زندگی عوض میشود. همیشه روی این تمرکز داشته باشید که مایندست خودتان را، طرز تفکر خودتان را نسبت به زندگی عوض کنید. درست است که با آمدن به کانادا و جاهای دیگر، یک سری امکانات متفاوتتر در بعضی از زمینهها، خیلی بهتر از ایران آدم در دستش دارد، ولی اگر با همان طرز تفکر به اینجا بیایید، همان روند را ادامه خواهید داد. اگر بتوانید، در همانجایی که هستید، طرز تفکر خودتان را به آن سمتی که میخواهید تغییر بدهید، مسلماً با بهتر کردن جا به پیشرفتهای بهتری میرسید. فقط یک مثال کوتاه میخواهم بزنم. مثلاً اگر من کسی هستم که میگویم که خب من الآن تنبلی میکنم، خیلی کارهایم را بهموقع انجام نمیدهم، همهاش به خاطر است که ایرانم، اگر به کانادا بروم، من یک آدم دیگری میشوم، هر روز بهموقع کارهام را میکنم. سورپرایز! نه زیاد عوض نمیشود. شما همان آدم خواهید بود. پس درنتیجه...
درواقع میخواهید بگویید قدرت ذهن و توانایی درونی خودمان از محیط نیرویش بیشتر است.
بله. درواقع محیط خیلی کمک میکند. آن را دستکم نمیگیرم. ولی اصلکاری قدرت ذهن خودمان است. اگر ایران، ازآنجاییکه هستید، امکانات بهاندازهی سه از ده باشد، اینجا بهاندازهی هشت باشد، اگر بلدید از آن سه استفاده بکنید، عالی است. آنوقت به اینجا میآیید و از هشت اینجا استفاده میکنید. ولی اگر الآن در ایران صفر استفاده میکنید، به خاطر اینکه میگویید بابا چهکاری است من اینجا چیزی را عوض کنم؟ یا مثل ورزش، همان قضیهای که قرار است از شنبه شروع کنیم... اگر بگویید که بروم کانادا، از کانادا شروع میکنم، نه. خیلی آنطور نمیشود. پس این توصیه را دارم که اگر تصمیم دارید چیزی را در خودتان عوض کنید، شروع کنید از همانجایی که هستید، ببینید چهکارهای خوبی میتوانید برایش بکنید. وقتی به محیطی مثل محیط اینجا بیایید که امکان باور شدن بیشتر دارید، آنوقت بهترین استفاده را میتوانید ببرید.
بسیار عالی. خیلی توصیهی خوبی بود. من هم خیلی دراینباره با شما موافقم. زهرا جان خیلی خیلی ازت ممنونم که قبول زحمت کردی و تجربهی عالی خودت را با ما شریک شدی. خیلی گفتوگوی خوبی بود؛ یعنی ما توانستیم هم در حوزهی مهندسی، هم در حوزهی انسانی، با جزئیات صحبت کنیم. میدانم که کارکردن در رشتهی روانشناسی و مشکلاتی که پیشرو دارد، برای خیلی از بچهها، ترسها و نگرانیهایی دارد. مطمئنم که این گفتوگو یک آرمش خاطر عمیقی بهشان میدهد. واقعاً ازت ممنونم. مچکرم.
خیلی ممنونم از شما که من را انتخاب کردید که باهام صحبت کنید. هرکدام از دوستان، اگر باز سؤال دیگری داشتند، من باز در خدمتتان هستم و خوشحال میشوم اگر حتی بتوانم کوچکترین کمک را بکنم.
در مورد روانشناسی در کانادا بیشتر بخوانید!
سایر گفتگوها
آرمان بنارویی
تجربیـات پذیـرش کارشنـاسی ارشد در کـانـادا
مهدی
تجربـه تحصیل و کار در کانادا
آرش زرگر
تجربه تحصیل مهندسی مکانیک در کانادا
شمیم رئیسی
تجربه اپلای تحصیلی کانادا در دوران کرونا
آرش عسگری
تجربه پذیرش تحصیلی کانادا
سعیده بیگدلو
تجربه فرصت مطالعاتی در کانادا
امین
تجربه تحصیل مهنــدسی بــرق در کانــادا
میلاد
تجربیـات تحصیل در دانشگاه یورک کـانـادا
میترا افسری
تجربه بانوی موفق و کارآفرین ایرانی در کانادا
حسین ایزدی
تجربه تحصیـل مهنـدسی نفت در کانـادا
مبینا مبارکی
تجربه تحصیل در دانشگاه یو بی سی کانادا
ملیکه احقاقی
تجربه تحصیل دیتا ساینس در کانــادا
زهرا
تجربه تحصیل روانشناسی در کانــادا
مهدی هوشمندی
تجربه تحصیل نوروسایـنس در کانـادا
مژده مهدی زاده
تجربه تحصیل فارماکولوژی در کانــادا
حمید تالی
تجربه تحصیل مهندسی شیمی در کانــادا
نرگس حیدری
تجربه تحصیل در دانشگاه واترلو
شادی
تجربه تحصیل در دانشگاه مک مستر
محمدرضا زمانی
تجربه تحصیل در دانشگاه ویکتوریا
علی برجیان
تجربه تحصیل رشته حقوق در کانادا
سولا اکبریه
تجربه تحصیل MBA در کانادا
علیرضا صبوخی
تجربه تحصیل در دانشگاه کنکوردیا
حمید
تجربه کار کارگردانی انیمیشن در کانادا
رضا
تجربه تحصیل در دانشگاه کانادا وست
لیلی قاضی زاده
تجربه تحصیل مهندسی پزشکی در کانادا
امیررضا عظیمی
تجربه تحصیل در دانشگاه ای تی اس مونترال
فرزاد نیکزاد
تجربه تحصیل پرستاری در کانادا
محمود